امروز دوباره دنیا اعصاب فاطمه رو ریخت به هم من هم از ناراحتی فاطمه عصبی شدم
و رفتم پیشه مشاورمون و یکم باهاش حرف زدم بعد بهم گفت برو دنیا و فاطمه هم بیار تا باهم حرف بزنیم
خلاصه یکم نشستیم توی اتاق مشاوره .....
بچه ها بیرون داشتن میمردن از فضولی مخصوصا المیرا
بعد از کلی حرف تصمیم گرفته شد که دنیا با من و فاطمه هیچ کاری نداشته باشه
خوشم میاد دنیا کنترل اشکاش دست خودشه هرجا کم میاره الکی اشک میریزه که جلب توجه کنه
ولی دیگه من و فاطی وآیه اشکاشو باور نداریم
دنیای بدبخت رو بگو الان منتظر آیه اس فکر میکنه آیه خیلی دوستش داره نمیدونه آیه خیلی وقته شمارش رو هم پاک کرده
حالا بیخیال من اعصاب خودم رو به هم نمیریزم من با دوستام خوشم اونه که بعد این همه دو به هم زنی
الان تنهای تنهاست
راستی امروز از6ساعتی که کلاس داشتیم 4ساعت بیکار بودیم
زنگ اول خانوم فیروزفر نیومده بود رفتیم تو حیاط فوتبال بازی کردیم فاطمه هم 3 تا گل زد خلاصه خیلی خوش گذشت
زنگ دوم هم خانوم بشارت گلوش درد میکرد دوباره الاف بودیم و توی حیاط جمع شده بودیم میخندیدیم
خلاصه امروز خوش گذشت
عامل اصلی ناراحتیام رو هم امروزپیدا کردم(دنیا)
آها راستی امروز زنگ آخر هم اوقات خوشی رو با مقنعه ی نیلوفر داشتیم مقنعه اش رو گرفتم من میزارو باهاش پاک کردم،فاطی تفیش کرد
و........(اگه بگم حالتون به هم میخوره)
نیلوفر خیلی خیلی دختر صبور ، مهربون وخوبیه
من عاشقشم














خیلی با مرامه
چاکرتم نیلوووووو