امسال هم 4 شنبه سوری رو با نگین گذروندم
اول رفتیم بالا پشت بوم با لیزر من کلی مردم رو اذییت کردیم و خندیدیم
بعد که خسته شدیم اومدیم توی حیاط بعد با چند تا از پسرهای ساختمون رفتیم تو کوچه و اتیش روشن کردیم و بزن و برقص.....
بعد اومدیم زنگ زدیم به بابای من اومد دنبالمون اول بردمون خیابون سروش میخواستم بریم پیشه یکی از دوستامون، شقایق، رفتیم اونجا خیلی خوب همه خیابون هم جمع شده بودن
همه هم با هم داشتن میرقصیدن
که یهووووو.......
پلیس ها ریخت روی سرموووووووووووون
من و شقا هماون وسط بین صد تا ادم داشتم میرقصیدم
همه فرار کردن که من افتادم به تور یکی از پلیسا دستمو گرفت محکم کشید .....
و بااااتوم روم بلند کرد از این شوکراش......
من که مرده بودم از ترس.......
که یهو دایی شقایق اومد یه دادی ززد گفت:(دختره و......(بییییییب).......)
بعد که رفتن ما که از رو نرفتیم دوباره اهنگ گذاشتیم و بزن و برقص دور آتیش که یهو
از این پلیس موتوری ها حدود 19 یا 20 تا ریخت روی سرمون
منم داشتم با آیه حرف میزدم که یهو یکیشون دستم رو گرفت و موبایلم از دستم افتاد تو کوچه....
ولی خودم فرار کردم تو یکی از خونه هااااا......
بعد برگشتم دیدم موبایلم همونجا افتاده(خدا رو شکر)
بعد که از اونجا رفتیم رفتیم پیش شکوفه خ10 شرقی کلی شلووووغ یود شکو و دوست پسرش رو دیدم
بعد اونجا هم یکم موندیم و بعد رفتیم خونه ی عمم
اونجا هم بزن و برقص توی حیاط خونشون منم میرقصیدم......مرد و زن حالیم نبود
بعد که خونه عمم تموم شد و یه آش مشتی هم زدیم تو رگ
سپهروامیر(پسر عمه هام)گفتن بیا بریم تو کوچه .......من هم دست نگین رو گرفتم و رفتیم
خیلی شلوغ بود با اینکه همشون رو میشناختم ولی یه گوشه ایستادم و با یکی از پسر همسایه هاشون که تقریبا 21 سالشه کوچولو کوچولو غر میدادیم
یهو دیدم امیر با صدای بلند گفت:((رو سریتو بزار سرت!!!))
منم که غلدر بد تر روسریم رو انداختم و کلی با هم شاخ تو شاخ شدیم
بعد اومدیم خونه و با همون لباسام غش کردم........